سالها گرد زمین چون آسمان گردیده ام از صائب تبریزی غزل 5303
1. سالها گرد زمین چون آسمان گردیده ام
تا چنین صافی دل و روشن روان گردیده ام
1. سالها گرد زمین چون آسمان گردیده ام
تا چنین صافی دل و روشن روان گردیده ام
1. می دود اشک یتیمی بس که بر رخساره ام
سینه چون کشتی به دریامی زند گهواره ام
1. با کمال محرمی محرم ازان رخساره ام
درکنار گل چو بوی گل همان آواره ام
1. داشت از طفلی جنون جا در دل آواره ام
بود از سنگ ملامت مهره گهواره ام
1. نو خطان را بر سر نازآورد نظاره ام
زنگ از آیینه دل می برد نظاره ام
1. آسمان نیلگون را سبز کرد اندیشهام
بیستون کان زمرد شد زآب تیشهام
1. بر دل نازک گرانی میکند اندیشهام
سنگ میگردد ز ناسازی پری در شیشهام
1. چشم سوزن خیره گردد از صفای خرقه ام
بخته چون انجم شود گم در ضیای خرقه ام
1. شد گل صد برگ خار از اشک خوش پرگاله ام
سبزه خوابیده در گلشن نماند از ناله ام
1. بس که باشد شکوه های آتشین در نامه ام
دود بر می آرد از بال سمندر نامه ام
1. بس که محکم کرده در سستی بنا کاشانهام
جلوه مهتاب سیلاب است در ویرانهام
1. از سواد شهر وحشت میکند دیوانهام
میکشد از لفظ دامن معنی بیگانهام