سر چو دود از روزن اختر برون آورده ام از صائب تبریزی غزل 5291
1. سر چو دود از روزن اختر برون آورده ام
شعله شوخم سر از مجمر برون آورده ام
1. سر چو دود از روزن اختر برون آورده ام
شعله شوخم سر از مجمر برون آورده ام
1. ماه مصرم در حجاب چاه کنعان مانده ام
شمع خورشیدم نهان در زیر دامان مانده ام
1. بیتن خاکی چو نام نیکمردان زندهام
سالها شد این لباس عاریت را کندهام
1. مدتی چون غنچه در خون جگر پیچیدهام
تا درین گلزار چون گل یک دهن خندیدهام
1. تا شده است از دوربینی عاقبتبین دیدهام
در ترازوی قیامت خویش را سنجیدهام
1. تا نظر از عارض گلفام او پوشیدهام
خار در چشمم اگر روی فراغت دیدهام
1. این منم در دست زلف یار را پیچیدهام
در سخن آن شکرینگفتار را پیچیدهام
1. اشک را در پردههای چشم تر پیچیدهام
سادهلوحی بین که در کاغذ شرر پیچیدهام
1. گاهگاه از دیده عبرت با دنیا دیدهام
کی به این هنگامه از بهر تماشا دیدهام
1. آب حیوان من نهان در ظلمت شب دیده ام
نور بیداری همین در چشم کوکب دیده ام
1. عشرت روی زمین در بردباری دیده ام
نقش پایم نقش خود در خاکساری دیده ام
1. تا ز می قانع به خوناب جگر گردیده ام
سرخ رو از باده بی درد سر گردیده ام