من که هرپاره دلم هست به صد جا مشغول از صائب تبریزی غزل 5243
1. من که هرپاره دلم هست به صد جا مشغول
بادل جمع شوم چون به تو تنها مشغول
1. من که هرپاره دلم هست به صد جا مشغول
بادل جمع شوم چون به تو تنها مشغول
1. شکوه حسن فزون گردد از لباس جلال
شود دو آتشه رنگ بتان ز جامه آل
1. خمار من نشکست از ایاغ چشم غزال
فزود داغ جنونم ز داغ چشم غزال
1. گرفته اوج ز بس فیض نوبهار امسال
یکی شده است لب بام و جویبار امسال
1. نیم ز پرسش محشر به هیچ باب خجل
که خود حساب نمی گردد از حساب خجل
1. چراغ ماه خطر دارد از رمیدن دل
به ساق عرش فتد لرزه از تپیدن دل
1. نمی روم قدمی راه بی اشاره دل
که خضر راه نجات است استخاره دل
1. قدم برون منه از آستان خانه دل
که نقد هر دو جهان است خزانه دل
1. گذشت عمر ازین خاکدان برآ ای دل
چه همچو سنگ نشان مانده ای به جا ای دل
1. قدم برون منه از خلوت نهانی دل
که می کنند گرانبارت از گرانی دل
1. اگر شود زنی بوریا شکر حاصل
شود ز خامه بی مغز هم ثمر حاصل
1. ازان زمان که ترا دیده در گلستان گل
ز شبنم است سراپای چشم حیران گل