چون قفس پر رخنه شد دیوار باغ از جوش گل از صائب تبریزی غزل 5232
1. چون قفس پر رخنه شد دیوار باغ از جوش گل
بال مرغان غنچه گشت از تنگی آغوش گل
1. چون قفس پر رخنه شد دیوار باغ از جوش گل
بال مرغان غنچه گشت از تنگی آغوش گل
1. خنده کردی درگلستان تازه شد ایمان گل
آتش بیطاقتی بالا گرفت از جان گل
1. عندلیب ما ندارد تاب استغنای گل
می شود دست و دل ما سرد از سرمای گل
1. نیست امروزی چو شبنم عشق من باروی گل
در حریم بیضه خلوت داشتم با بوی گل
1. نتابد از شکست خلق رو گوهرشناس دل
که از سنگ ملامت می شود محکم اساس دل
1. نمی گردند ارباب بصیرت از خدا غافل
محال است این که سوزن گردد از آهن ربا غافل
1. بدر از روشنی عاریه گردید هلال
کوته اندیش محال است کند فکر مال
1. عشق را نغمه داود بود شیون دل
حسن را آمدن آب بود رفتن دل
1. مکش ای سلسله مورو به هم از زاری دل
که شب زلف بود زنده زبیداری دل
1. تو و آوازه خوبی و من و زاری دل
تو و بیماری چشم و من و بیماری دل
1. دل شبها مشو از دیده گریان غافل
در سیاهی مشو از چشمه حیوان غافل