زبس که کرد نهان چرخ نقد جان درخاک از صائب تبریزی غزل 5208
1. زبس که کرد نهان چرخ نقد جان درخاک
هزار چشمه حیوان بود روان درخاک
1. زبس که کرد نهان چرخ نقد جان درخاک
هزار چشمه حیوان بود روان درخاک
1. کناره گیر ازین قوم بی مروت خشک
که داغ تشنه لبی به بود ز منت خشک
1. بر من مریز اشک ترحم به زیر خاک
آن دانه نیستم که شوم گم به زیر خاک
1. از بس شدند زهره جبینان نهان به خاک
گردون نشست تا کمر کهکشان به خاک
1. جمعی که پیش خلق گذارند به خاک
پیش از اجل روند ز خست فرو به خاک
1. داده است بس که سینه صافم جلای اشک
گردد به دیده آب مرا از صفای اشک
1. از خشک طینتان مطلب جز جواب خشک
بحر سراب را چه بود جز سحاب خشک ؟
1. از ترزبانیم نشد آسوده کام خشک
کز آب تیغ، سبز نگردد نیام خشک
1. خامش نمی شوم چو جرس بادهان خشک
دارم هزار نغمه تربازبان خشک
1. دل را نکند گریه ز اندوه جهان پاک
ازداغ به باران نشود لاله ستان پاک
1. از گرد خط آن غنچه مستور شود خشک
درجام سفالین می پرزور شود خشک
1. زلف تو نفس در جگر باد کند مشک
آهوی تو خون در دل صیاد کند مشک