آتشین شد چهره خاک از می گلرنگ عشق از صائب تبریزی غزل 5172
1. آتشین شد چهره خاک از می گلرنگ عشق
چرخ شد خاکستری از آتش بی رنگ عشق
1. آتشین شد چهره خاک از می گلرنگ عشق
چرخ شد خاکستری از آتش بی رنگ عشق
1. از نقاب سنگ تابد شعله عریان عشق
پرده چون پوشد کسی بر سوزش پنهان عشق؟
1. تیغ سیراب است موج بحر طوفان زای عشق
داغ ناسورست فلس ماهی دریای عشق
1. نیست آب صافی خاطر روان در جوی خلق
می چکد زهر نفاق از گوشه ابروی خلق
1. به هر طوفانی از جا در نیاید لنگر عاشق
شمارد داغ، خورشید قیامت را سر عاشق
1. چه غم ازکار فرو بسته ما دارد عشق؟
چون فلک در دل خود آبله ها دارد عشق
1. فتنه روز جزا درته سردارد عشق
نمک شور قیامت به جگر دارد عشق
1. مشرق سینه چاک است در خانه عشق
چشم بیدار بود روزن کاشانه عشق
1. آسمان کهنه سبویی است ز میخانه عشق
بحر یک قطره تلخی است زپیمانه عشق
1. پای گستاخ منه بر در کاشانه عشق
سر منصور بود کنگره خانه عشق
1. زبان مار بود خار آشیان فراق
که باد جلوه گه برق، خانمان فراق
1. دل شکسته بود گوهر یگانه عشق
بود ز چهره زرین زر خزانه عشق