شده است هرسو برتنم فتیله داغ از صائب تبریزی غزل 5149
1. شده است هرسو برتنم فتیله داغ
که خانه زاد بود عشق را وسیله داغ
1. شده است هرسو برتنم فتیله داغ
که خانه زاد بود عشق را وسیله داغ
1. دمید صبح و نگشتیم آشنای چراغ
شبی به روز نکردیم زیر پای چراغ
1. به فکر دل نفتادی به هیچ باب دریغ
به گنج راه نبردی درین خراب دریغ
1. چندان که بهارست و خزان است درین باغ
چشم و دل شبنم نگران است درین باغ
1. نیست بر آیینه دُردیکشان گرد خلاف
میتوان چون جام می دیدن ته دلهای صاف
1. صد گره در دل ز بحر تلخرو دارد صدف
گریه ها از آب گوهر درگلو دارد صدف
1. نیست غمگین گوهرم ازتنگی جا در صدف
می کند ازآبداری سیر دریا در صدف
1. تا شد از نیسان رهین منت احسان صدف
شد ز خجلت زیر دامن بحر را پنهان صدف
1. گر کنی پنهان گهر را زیر دامان صدف
سر برون آرد ز شوخی از گریبان صدف
1. نیست چون صاحبدلی تا گویم از اسرار حرف
می زنم از بیکسی با صورت دیوار حرف
1. غافلی از دردمندی ای دل بیمار حیف
پیش عیسی درد خود را می کنی اظهار حیف