دل مست حیرت و سر پرشور درسماع از صائب تبریزی غزل 5137
1. دل مست حیرت و سر پرشور درسماع
موسی به خواب بیخودی وطور درسماع
1. دل مست حیرت و سر پرشور درسماع
موسی به خواب بیخودی وطور درسماع
1. دل چون شود جدا ز سر زلف یار جمع؟
کز رشته می شود گهر شاهوار جمع
1. این سرشک آتشین کز دیده می بارد چراغ
تخم مهری در دل پروانه می کارد چراغ
1. شعله ور گردد ز شور عشق آواز چراغ
از پرپروانه باشد پرده ساز چراغ
1. هر سرایی را که باشد از دل روشن چراغ
میجهد شبهای تار از دیده روزن چراغ
1. دل چه باشد تا کسی از دلستان دارد دریغ؟
عاشق از معشوق هیهات است جان دارد دریغ
1. جان چرا عاشق ازان گل پیرهن دارد دریغ؟
کس چرا آب روان را از چمن دارد دریغ
1. به که نطق خویش از اهل زمان دارم دریغ
نغمه داودی از آهن دلان دارم دریغ
1. عالم بالا ندارد فیض از پاکان دریغ
قطره خود را ندارد از صدف نیسان دریغ
1. می کند از مهربانی حفظ طفل نوسوار
آن که می دارد عنان اختیار از من دریغ
1. سخن عشق مدار از دل افگار دریغ
که ندارند چراغ از سر بیمار دریغ
1. چنان که بلبل مسکین بود خزان درباغ
ز یار و دوست جدا مانده ام چنان درباغ