آبرو رامی برد از چهره اظهار طمع از صائب تبریزی غزل 5125
1. آبرو رامی برد از چهره اظهار طمع
ابر آب روی مردان است گفتار طمع
1. آبرو رامی برد از چهره اظهار طمع
ابر آب روی مردان است گفتار طمع
1. گر چه صاحب نظرانند تماشایی شمع
بهر پروانه بود انجمن آرایی شمع
1. هرکه گردید ز عبرت به تماشا قانع
به کف پوچ شد از گوهر دریا قانع
1. مابه خون جگریم از می گلگون قانع
با خماریم ز لعل لب میگون قانع
1. قرار و صبر ندارند عاشقان سماع
همیشه بر سر کوچ است کاروان سماع
1. ز سیر باغ نگردد دل پریشان جمع
که خویش را نکند آب در گلستان جمع
1. ز روشنی جگر داغدار دارد شمع
ز راستی مژه اشکبار دارد شمع
1. ز سوز عشق بود خارخار گریه شمع
به دست شعله بود اختیار گریه شمع
1. منم به گوشه چشمی ز آشنا قانع
به خاک پای قناعت ز توتیا قانع
1. به خط ازان رخ چون برگ لاله ام قانع
ز صاف باده به درد پیاله ام قانع
1. منم به نکهت خشکی ز بوستان قانع
ز وصل گل به خس و خار آشیان قانع
1. مشو به دیدن خشک از سمنبران قانع
مشو ز خوان سلیمان به استخوان قانع