از هر صدا نبازم چون کوه لنگر خویش از صائب تبریزی غزل 5101
1. از هر صدا نبازم چون کوه لنگر خویش
بحر گران وقارم درپاس گوهر خویش
1. از هر صدا نبازم چون کوه لنگر خویش
بحر گران وقارم درپاس گوهر خویش
1. بر دشمنان شمردم عیب نهانی خویش
خود را خلاص کردم از پاسبانی خویش
1. در خرابات مغان ستار باش
چون لب پیمانه بی گفتار باش
1. از کفر توان رستن ای یار به آمیزش
سجاده تواند شد زنار به آمیزش
1. مهر لب هزره گو پرده آهستگی است
پنبه به نرمی کند طفل جرس راخموش
1. هر حلقه ز کاکل رسایش
چشمی است گشاده در قفایش
1. از قناعت می رود بیرون ز سر سودای حرص
ره ندارد در دل خرسند استسقای حرص
1. ز اضطراب دل کند آن زلف عنبرفام رقص
میکند آری به بال مرغ وحشی دام رقص
1. محبت تو ز دل داد پیچ و تاب عوض
گرفت خاک سیه،داد مشک ناب عوض
1. در رکاب برق دارد پای ،ایام نشاط
دربهار از کف مده چون شاخ گل جام نشاط
1. ندارد صفحه رخسار خوبان اعتبار خط
در آتش دارد از هر حلقه نعلی بیقرار خط
1. مکن با خاکساران سرکشی در روزگار خط
که می پیچد بساط حسن را برهم غبار خط