چون ماهیان زفلس مده عرض مال خویش از صائب تبریزی غزل 5065
1. چون ماهیان زفلس مده عرض مال خویش
محضر مکن درست به خون حلال خویش
1. چون ماهیان زفلس مده عرض مال خویش
محضر مکن درست به خون حلال خویش
1. دلدار ماست محو خط مشکفام خویش
صیاد را که دیده که افتد به دام خویش
1. ازگفتگوی عشق گزیدم زبان خویش
ازشیر ماهتاب بریدم کتان خویش
1. خود کرده ام به شکوه تراخصم جان خویش
کافر مباد کشته تیغ زبان خویش !
1. از بیقراری دل اندوهگین خویش
خجلت کشم همیشه ز پهلونشین خویش
1. از ترک مدعاست دل من به جای خویش
آسوده ام ز خاطر بی مدعای خویش
1. از جا نمی روم چو سپند از نوای خویش
آتش زنم به محفل و باشم به جای خویش
1. تا بی نشان کشم نفسی بر هوای خویش
چون گردباد محو کنم نقش پای خویش
1. حسن توغافل است ز قدر و بهای خویش
آیینه راخبر نبود از صفای خویش
1. رستم کسی بود که برآید به خوی خویش
در وقت احتیاج بگیرد گلوی خویش
1. سیراب درمحیط شدم ز آبروی خویش
در پای خم زدست ندادم سبوی خویش
1. از صحبت افسرده روانان به حذر باش
جویای جگر سوختگان همچو شرر باش