گرفت ازسرخم خشت پیر باده فروش از صائب تبریزی غزل 5018
1. گرفت ازسرخم خشت پیر باده فروش
چراغ عیش برون آمد از ته سرپوش
1. گرفت ازسرخم خشت پیر باده فروش
چراغ عیش برون آمد از ته سرپوش
1. چراغ عشق نمی گردد از لحد خاموش
کی آتش جگر سنگ می شود خاموش؟
1. الف قدی که منم سینه چاک بالایش
سپهر سبزه خوابیده ای است درپایش
1. گذشته است ز تعریف،قد رعنایش
الف کشد به زمین سرو پیش بالایش
1. رود چگونه به این ضعف کار من از پیش ؟
که من به پای نسیم سحر روم ازخویش
1. مخور چو لاله و گل، روی دست ساغر عیش
که در رکاب نسیم فناست دفتر عیش
1. مده ز دست چو گل دربهار ساغر عیش
که از شکوفه بود در گذار، اختر عیش
1. به احتیاط نظر کن به چشم جادویش
که در کمین رمیدن نشسته آهویش
1. ز دل برون نرود چشم آشنا رویش
سری به دامن مجنون نهاده آهویش
1. نهفته چون گنه از خلق دار طاعت خویش
به اطلاع خدا صلح کن ز شهرت خویش
1. چمن برید به مقراض رشک، سنبل خویش
سرآمدی ز نکویان به زلف و کاکل خویش
1. مکن خراش دل سنگ نیز پیشه خویش
که کشته می شوی آخر به زخم تیشه خویش