ای فلکها ز فروغ رخ زیبای تو خوش از صائب تبریزی غزل 4982
1. ای فلکها ز فروغ رخ زیبای تو خوش
عالم خاک هم از سایه بالای تو خوش
1. ای فلکها ز فروغ رخ زیبای تو خوش
عالم خاک هم از سایه بالای تو خوش
1. دین به دنیای دنی ای دل نادان مفروش
آنچه درمصر عزیزست به کنعان مفروش
1. لب خمیازه ما شد ز می ناب خموش
که صدف می شود ازگوهر سیراب خموش
1. سرو اگر جلوه کند پیش قد رعنایش
قمری ازشهپر خود اره نهد برپایش
1. سرو گلزار بهشت است قد دلجویش
لاله باغ تجلی است رخ نیکویش
1. دل به دنیا نگذرد خرد دوراندیش
نشود برق سبکسیر مقید به حشیش
1. درکرم ساغر اگر هست زمینا در پیش
ابر ازبخشش دریاست ز دریا درپیش
1. چون برون آورم ازجیب سر خجلت خویش؟
که ز عصیان خجلم بیش من از طاعت خویش
1. ساده لوحی که شکایت کند از قسمت خویش
می کشد تیغ به سیمای ولی نعمت خویش
1. نکشیدیم شبی سیمبری در بر خویش
دست ماهمچو سبو ماند به زیر سر خویش
1. رفته پایم به گل از پرتو چشم تر خویش
نخل شمعم که بود ریشه من در سر خویش
1. ریخت از رعشه خجلت به زمین ساغر خویش
ما و دریا چو نمودیم به هم گوهر خویش