اگر چه می زند آتش به عالم روی تابانش از صائب تبریزی غزل 4946
1. اگر چه می زند آتش به عالم روی تابانش
گلو تر می شود از دیدن سیب زنخدانش
1. اگر چه می زند آتش به عالم روی تابانش
گلو تر می شود از دیدن سیب زنخدانش
1. خوشا قزوین و باغ شاه و گلگشت خیابانش
که از آیینه پیشانی صبح است میدانش
1. بلا جویی که من دارم نظر برچشم فنانش
خطر دارد ترنج آفتاب از تیر مژگانش
1. چگونه جان برد صید از کمین چشم فتانش؟
که گیراتر بود از خون ناحق تیغ مژگانش
1. ز گرد سرمه نتوان دید درچشم سخندانش
مگر این گردرا بشکافدازهم تیرمژگانش
1. رگ ابری است آن لبهای نوخط، بوسه بارانش
که عمر جاودان بخشد به عاشق مد احسانش
1. به سرخی می زند چون مشک خط عنبرافشانش
چه حسن نشأه خیزست این که میگون است ریحانش
1. به جوش آرد شراب شوق را رخسار گلگونش
گریبان می درد خمیازه از لبهای میگونش
1. اگر باید درآتش رفت از رخسار گلگونش
به دندان خون خود می گیرم از لبهای میگونش؟
1. شراب لعل می سازد عرق راروی گلگونش
قدح لبریز برمی گردد ازلبهای میگونش
1. اگر چه بی نیاز ست از دو عالم ناز تمکینش
چه بیتابانه می چسبد به دل لبهای شیرینش
1. بهار آرزو گلگل شکفت ازروی رنگینش
به جوش آورد خون بوسه را دست نگارینش