شکارانداز صیادی که من هستم نظر بازش از صائب تبریزی غزل 4935
1. شکارانداز صیادی که من هستم نظر بازش
ز گیرایی نریزد خون صید از چنگل بازش
1. شکارانداز صیادی که من هستم نظر بازش
ز گیرایی نریزد خون صید از چنگل بازش
1. اگر صیدی برد جان از نگاه ناوک اندازش
به یک انداز آرد درکمند خویش آوازش
1. ازان از دست نگذارد قدح چشم فسونسازش
که هر پیمانه چون آیینه آرد برسر نازش
1. چه می پرسی ز احوال شرار ما و پروازش
که در یک نقطه طی شد جلوه انجام و آغازش
1. به خط است این نمایان گشته از طرف بناگوشش
که شد گرد یتیمی سایه افکن درگوشش
1. که حد دارد تواند شد طرف با حسن بیباکش ؟
که با آن سرکشی چون سایه باشد سرو در خاکش
1. گل اندامی که من دارم نظربرروی گلرنگش
ز رنگ آفتابی، آفتابی می شود رنگش
1. چسان دل رانگه دارد کسی از چشم قتالش ؟
که گیراتر ز شاهین است مژگان سبکبالش
1. چسان در بر کشم گستاخ چون پیراهن اندامش؟
که رنگ ازبوسه خورشید می بازد لب بامش
1. چسان گستاخ گیرم بوسه ازلعل می آشامش؟
که رنگ از بوسه خورشید می بازد لب بامش
1. درآن محفل که از می برفروزد روی گلفامش
می لعلی تراود چون لب جام ازلب بامش