ز سوز سینه پروانه من آب شد آتش از صائب تبریزی غزل 4923
1. ز سوز سینه پروانه من آب شد آتش
زسیر و دور من سرگشته چون گرداب شد آتش
1. ز سوز سینه پروانه من آب شد آتش
زسیر و دور من سرگشته چون گرداب شد آتش
1. کجا پروانه را با خویش سازد همنشین آتش؟
که دارد هر طرف چون شمع چندین خوشه چین آتش
1. چه سازد صنعت مشاطه با حسن خدادادش ؟
ز طوق قمریان خلخال دارد سرو آزادش
1. نشد روشن چراغم از عذار آتش اندودش
مگر چشمی دهم درموسم خط آب ازدودش
1. نمی تابد ز آتش روی، خط عنبر آلودش
چه شمع است این که چون پروانه گردد گرد سردودش
1. سخن دارد به آب زندگی لعل گهر بارش
زبان بازی به کاکل می کند مژگان خونخوارش
1. همان یوسف که مصر آمد به تنگ از بس خریدارش
به پشت کار حسن او نیرزد روی بازارش
1. عرق رامی کند بی دست و پا لغزنده رخسارش
دهد از دور شبنم آب، چشم خود ز گلزارش
1. حساب دین و دل راپاک کن باچشم عیارش
که شب رانیمه خواهد کرد از خط حسن طرارش
1. من و عشقی که دست چرخ را چنبرکند زورش
گذارد درفلاخن کوه قاف عقل راشورش
1. شرابی را که چون پروانه گردد گرد سر طورش
نسازد پرده رنبوری انگور مستورش
1. ز شست صاف از دل می جهد گرم آنچنان تیرش
که از بوی کباب افتد به فکر زخم ،نخجیرش