گر کنند از رشته جانها زه پیراهنش از صائب تبریزی غزل 4899
1. گر کنند از رشته جانها زه پیراهنش
از لطافت رنگ گرداند بیاض گردنش
1. گر کنند از رشته جانها زه پیراهنش
از لطافت رنگ گرداند بیاض گردنش
1. آن که دارم در نظر دامن به کف پیچیدنش
می برد گیرایی از خوانهای ناحق، دیدنش
1. می کند برتن گرانی سرچو می افتد ز جوش
چون سبوخالی شد ازمی بار می گرددبه دوش
1. پوچ شد از دعوی بیهوده مغز خود فروش
آب را کف می کند دیگی که ننشیند ز جوش
1. تا به همواری برآید کار درتندی مکوش
بدخماری دارد ازپی این شراب خامجوش
1. می کند دست نوازش هم دل ما راخموش
خشت اگر مانع تواند شد خم می را ز جوش
1. میکند جان درتن امید، لعل باده نوش
روی آتشناک، خون بوسه می آرد به جوش
1. با تن خاکی، نظر زان عالم روشن بپوش
پای در زنجیر داری، چشم از روزن بپوش
1. خون ما ازروی آتشناک می آید به جوش
از دم گرم بهاران خاک می آید به جوش
1. می زدم با یاد ابرویش شراب ناب خوش
داشتم وقت خوشی امشب درآن محراب خوش
1. می شود تعجیل عمر از غفلت سرشار بیش
سیل را سازد گرانسنگی سبکرفتار بیش
1. در غریبی تابه چند افتدکسی ازیادخویش؟
کو جنونی تا برآرم گرد از بنیاد خویش