دل ز تن چون دور شد وامی شود غمگین مباش از صائب تبریزی غزل 4875
1. دل ز تن چون دور شد وامی شود غمگین مباش
کور را فرزند بینا می شود غمگین مباش
1. دل ز تن چون دور شد وامی شود غمگین مباش
کور را فرزند بینا می شود غمگین مباش
1. عاشقان را مغز در سر گر نباشد گو مباش
کف اگر در بحر پرگوهر نباشد گو مباش
1. ظاهر مردان به زیور گر نباشد گو مباش
حلقه بیرون در گر زر نباشد گو مباش
1. هست چون دلبر به جا، دل گر نباشد گو مباش
مدعا لیلی است محمل گر نباشد گو مباش
1. شمع بر خاک شهیدان گر نباشد گو مباش
لاله در کوه بدخشان گر نباشد گو مباش
1. خانه دنیا به سامان گر نباشد گو مباش
نقش بر دیوار زندان گر نباشد گو مباش
1. خال بر رخسار جانان گرنباشد گو مباش
مور در ملک سلیمان گرنباشد گو مباش
1. دیده ما گرز خون رنگین نباشد گومباش
حلقه بیرون در زرین نباشد گو مباش
1. چهره زرین چو باشد مخزن زر گومباش
هست چون سد رمق سد سکندر گو مباش
1. چون بود گلچهره ساقی باده رنگین گو مباش
ساعد سیمین چو باشد جام سیمین گو مباش
1. جسم اگر ازیکدگر ریزد غباری گو مباش
روح اگر ازتن هواگیرد بخاری گو مباش
1. گر نباشم من غبار آستانی گو مباش
دربهشت جاودان برگ خزانی گو مباش