چشم و گوش و لب ببند، از شور و شر آسوده باش از صائب تبریزی غزل 4863
1. چشم و گوش و لب ببند، از شور و شر آسوده باش
خویش را گردآوری کن از سپر آسوده باش
1. چشم و گوش و لب ببند، از شور و شر آسوده باش
خویش را گردآوری کن از سپر آسوده باش
1. روشناس اهل مشرب چون در میخانه باش
آشناتر با می از خط لب پیمانه باش
1. درگلستان بلبل و در انجمن پروانه باش
هرکجا دام تماشایی که بینی دانه باش
1. پیش میخواران سبک چون پنبه مینا مباش
از سبکساری چو کف سیلی خور دریا مباش
1. تاتوان دزدید سر در جیب خود سرور مباش
می توان گردید تا از پیروان رهبر مباش
1. می کشی چون با حریفان باده لایعقل مباش
از خداچون غافلی باری ز خود غافل مباش
1. از خدا در عهد پیری یک زمان غافل مباش
از نشان زنهار دربحر کمان غافل مباش
1. از خدنگ آه پیران ای جوان غافل مباش
چون دم شمشیر از پشت کمان غافل مباش
1. از هوسناکی گران برخاطر دوران مباش
از فضولی بارصاحبخانه چون مهمان مباش
1. روح قدسی، بیش ازین درتنگنای تن مباش
عیسی وقتی، گره در چشمه سوزن مباش
1. چون ترا مسکن میسر شد پی تزیین مباش
تخته کز دریا ترابیرون برد رنگین مباش
1. چون ترا مسکن میسر شد تزیین مباش
تخته کز دریا ترا بیرون برد رنگین مباش