دامگاه تازه ای پرواز را منظور بود از صائب تبریزی غزل 4839
1. دامگاه تازه ای پرواز را منظور بود
این که می کردم نفس را راست گاهی در قفس
1. دامگاه تازه ای پرواز را منظور بود
این که می کردم نفس را راست گاهی در قفس
1. شد ز خط لعل تو ایمن ز شبیخون هوس
در شب تار بود شهد مسلم ز مگس
1. طاق ابروی توازکون ومکان مارا بس
گوشه چشم تو از ملک جهان مارا بس
1. حجت شور قیامت لب خندان تو بس
هم نبرد صف محشر صف مژگان تو بس
1. داشت امروز رخ یار حجابی که مپرس
زد به روی دل مدهوش گلابی که مپرس
1. بازدارم به نظر خط غباری که مپرس
سایه کرده است به من ابربهاری که مپرس
1. زپرده داری هستی است در حجاب، نفس
که درفنا زته دل کشد حباب، نفس
1. دردی که سازگار تو گردد دواشناس
زهری که خوشگوار شد آب بقاشناس
1. از ما حدیث زلف و رخ دلستان مپرس
طوفان رسیده را ز کنار و میان مپرس
1. از زلف کافر تو نجسته است هیچ کس
قید فرنگ رانشکسته است هیچ کس
1. از ناکسان وفانشنیده است هیچ کس
بوی گل از گیانشنیده است هیچ کس
1. صد گل به باد رفت و گلابی ندید کس
صد تاک خشک گشت و شرابی ندید کس