زمهرخامشی شد خرده رازم پریشانتر از صائب تبریزی غزل 4648
1. زمهرخامشی شد خرده رازم پریشانتر
که زخم صبح گشت ازبخیه انجم نمایانتر
1. زمهرخامشی شد خرده رازم پریشانتر
که زخم صبح گشت ازبخیه انجم نمایانتر
1. زمی شد چهره آن مهرعالمتاب روشنتر
چراغ آسمانی می شودازآب روشنتر
1. سخن کز عشق شادابی ندارددردهان بهتر
عقیقی راکه رنگی نیست درزیرزبان بهتر
1. نمی دانند اهل غفلت انجام شراب آخر
به آتش می رود این غفلان از راه آب آخر
1. ترا درخواب غفلت رفت عمر خوش عنان آخر
نکردی دست ورویی تازه زین آب روان آخر
1. بیا ای محتسب از وادی دردی کشان بگذر
ازین یک گل زمین، دانسته ای باد خزان بگذر
1. فریب دل مخور از دیده شیرانه اخگر
که از یک قطره (می)پر می شود پیمانه اخگر
1. ندارد خاطر آگاه جز غفلت غم دیگر
بغیر از فوت وقت اینجا نباشد ماتم دیگر
1. جز آن لبهای میگون دل راچاره دیگر
نمی چسبد کباب من به آتشپاره دیگر
1. نخواهد دردمند عشق او میخانه دیگر
که از هر داغ دارد درنظر پیمانه دیگر
1. نیست بی خار درین بادیه یک آبله وار
پای فرسوده چه گل چیند ازین نشترزار؟
1. باد دستانه مکن خرج نفس رازنهار
که برآردنفسی رازجگر صبح دوبار