دل به آن زلف چلیپا می کشد بی اختیار از صائب تبریزی غزل 4589
1. دل به آن زلف چلیپا می کشد بی اختیار
رشته مجنون به سودامی کشد بی اختیار
1. دل به آن زلف چلیپا می کشد بی اختیار
رشته مجنون به سودامی کشد بی اختیار
1. گلعذار من برون از پرده بوی خود میار
بیقراران رابجان از آرزوی خود میار
1. بی دل بیدار، سر از خرقه تن برمیار
پای خواب آلود رااز زیر دامن برمیار
1. شد خرابات مغان از توبه ام زیر و زبر
می زند باد مخالف بحر را بر یکدگر
1. ای بر روی تو از آینه گل صافتر
فتنه روی زمین زلف تو را در زیر سر
1. ترک من کزپسته اش بی خواست می ریزد شکر
چشم تنگی دارد از بادام کوهی تلختر
1. بوسه ای در کار من کن زان لب همچون شکر
تا به چشم شاه شیرین باشی ای صوفی پسر
1. از فروغ ماه می گردد به آب وتاب ابر
جلوه شکر کند باشیر، در مهتاب ابر
1. حسن از چشم نظربازان شود شاداب تر
چهره گل راکند شبنم به آب وتاب تر
1. می شود در وسمه ابروی بتان خونخوارتر
درنیام این تیغ خونریزست بی زنهارتر
1. از دم تیغ است آن موی کمر خونریزتر
هست از مژگان میان آن پسر خونریزتر
1. هرکه وحشت می کند ز آمیزش ما بیشتر
دردل سودایی مامی کند جا بیشتر