تخم مهری گر به دلها می فشاند روزگار از صائب تبریزی غزل 4577
1. تخم مهری گر به دلها می فشاند روزگار
دانه از بهر درودن می دماند روزگار
1. تخم مهری گر به دلها می فشاند روزگار
دانه از بهر درودن می دماند روزگار
1. می شود رنگین تر آن لعل سخنگودر خمار
می توان گل چید از خمیازه او در خمار
1. تا تو ای سرو روان از باغ بیرون رفته ای
می تراود ناله از هر غنچه ای منقاروار
1. از فروغ لاله آتش زیر پاداردبهار
چون گل رعنا خزان رادر قفا دارد بهار
1. از فروغ لاله آتش زیر پا دارد بهار
چون گل رعنا خزان را در قفا دارد بهار
1. از دل پرخون بلبل کی خبر دارد بهار؟
هر طرف چون لاله صد خونین جگر دارد بهار
1. از خرام ناز منت بر زمین دارد بهار
هر طرف صد خرمن گل خوشه چین دارد بهار
1. سنبل او می خرامد دست بر دوش بهار
تاکند در وقت فرصت حلقه درگوش بهار
1. کوه سنگین را سبک جولان کند جام بهار
پر برآرد لنگر تمکین درایام بهار
1. بوی گل می آیداز چاک گریبان بهار
تا ز تیغ کیست این زخم نمایان بهار
1. خاک راجان کرد درتن ابر احسان بهار
صبح محشر سر زد ازچاک گریبان بهار
1. نیست بی می باغ رانوری می روشن بیار
تیره می سوزد چراغ لاله ها روغن بیار