زخم را آماده شو چون شد مساعد روزگار از صائب تبریزی غزل 4554
1. زخم را آماده شو چون شد مساعد روزگار
کزکجی بیش است عیب راستی در تیرمار
1. زخم را آماده شو چون شد مساعد روزگار
کزکجی بیش است عیب راستی در تیرمار
1. بیشتر گردد دل نازک ز غمخواران فگار
وای بر چشمی که از دستش بود بیماردار
1. مردمک را سیر کن در حلقه چشم نگار
گر ندیدی درمیان جرگه آهوی تتار
1. پرده مشکین به چشم شوخ بسته است آن نگار؟
یا شده است از ناف آهوی ختن مشک آشکار
1. می برد خواهی نخواهی دل زمردم خط یار
چشم بندی می کند در بردن دل این غبار
1. ای دل غافل زمانی از گریبان سر برآر
نیستی از مورکم، از شوق شکر پر برآر
1. پیچ وتاب خط برآن رخسار گلرنگ است بار
جلوه طوطی براین آیینه چون زنگ است بار
1. بر لب بام خطر باشد مکان اعتبار
خواب امنیت نباشد در جهان اعتبار
1. می پرستان را به دل ننشیند از دشمن غبار
زود بر در می زند از خانه روشن غبار
1. پاس درد و داغ عشق از دیده های شوردار
در میان زنگیان آیینه را مستور دار
1. شوختر گردد شود چون خال از خط بالدار
فتنه در دنبال دارد اختر دنبالدار