رنگ خط برلعل جانان ریختند از صائب تبریزی غزل 4518
1. رنگ خط برلعل جانان ریختند
خار در پیراهن جان ریختند
1. رنگ خط برلعل جانان ریختند
خار در پیراهن جان ریختند
1. بخل ممسک از می افزونتر شود
سخت تر گردد گره چون تر شود
1. از غم گم کرده راهان فارغ است
هر که صائب شد به منزل ناپدید
1. برانگیزد غبار از مغز جان درد
برآرد گرد از آب روان درد
1. نمی گردد به خاموشی نهان درد
ز رنگ چهره دارد ترجمان درد
1. درین عالم که جز وحشت نباشد
چه سازد کس اگرخلوت نباشد
1. ترا چون صبح خندان آفریدند
مرا چون ابر گریان آفریدند
1. چه کار از یاری دوران برآید
به همت کارها آسان برآید
1. از ناله نی هر کس هشیار نمی گردد
از صور قیامت هم بیدارنمی گردد
1. هر ذره ازو در سر سودای دگر دارد
هر قطره ازودردل دریای دگردارد
1. از بیم خط آن لب شد باریک وچنین باشد
آن را که چنین زهری در زیر نگین باشد
1. ازبیم خط آن لب شد باریک و چنین باشد
آن را که چنین زهری در زیر نگین باشد