ز وعده های دروغش دل اضطراب ندارد از صائب تبریزی غزل 4482
1. ز وعده های دروغش دل اضطراب ندارد
سر کمند فریب مرا سراب ندارد
1. ز وعده های دروغش دل اضطراب ندارد
سر کمند فریب مرا سراب ندارد
1. ستاره سوخته پروای اعتبار ندارد
که تخم سوخته حاجت به نوبهار ندارد
1. گل همیشه بهار سخن زوال ندارد
چمن صفای پریخانه خیال ندارد
1. همین نه سینه ما آه صبحگاه ندارد
زمانه ای است که در سینه صبح آه ندارد
1. دهان بوسه فریب ترا پیاله ندارد
رم نگاه ترا دیده غزاله ندارد
1. رخ تو رنگ زگلگونه شراب نگیرد
ز صبح ساغر زرین آفتاب نگیرد
1. نگه ز چشم تو چون چنان نشأه مدام نگیرد
چگونه این می بیرنگ رنگ جام نگیرد
1. خوشا دلی که در اندیشه جمال تو باشد
که در بهشت بود هر که در خیال تو باشد
1. به جای سبزه چو ایام زندگی بسر آید
زبان مار ز خاک سخن گزیده بر آید
1. مباد روی تو از پرده حجاب بر آید
قیامت است چو از مغرب آفتاب بر آید
1. دل از تردد وخاطر ز انقلاب برآید
اگر دو روز ز یک مشرق آفتاب برآید
1. بغیر خط که ز روی لطیف یار برآید
ز آب آینه نشنیده کس غبار برآید