پروای خط مشکین آن دلرباندارد از صائب تبریزی غزل 4459
1. پروای خط مشکین آن دلرباندارد
اندیشه از سیاهی آب بقا ندارد
1. پروای خط مشکین آن دلرباندارد
اندیشه از سیاهی آب بقا ندارد
1. پروای شکوه من آن سیمتن ندارد
دردش مباد هر چند درد سخن ندارد
1. سودای عشق ما را بی نام وبی نشان کرد
از ما چه می توان بردباماچه می توان کرد
1. دل را به زلف پرچین تسخیر می توان کرد
این شیر را به مویی زنجیر می توان کرد
1. هر چند ره در آن زلف پیدا نمی توان کرد
قطع امید ازان زلف قطعا نمی توان کرد
1. خالت ز خط مشکین دست دگر برآورد
حرصش شود دوبالا موری که پر برآورد
1. خوش آن که خواب راحت برخودحرام سازد
پیش از تمامی عمر خودرا تمام سازد
1. از ترک گفتگو دل با معنی آشنا شد
مهر خموشی من جام جهان نما شد
1. از حلقه های آن زلف دل صاحب نظر شد
این مرغ چشم بسته از دام دیده ور شد
1. در زلف ناامیدی روی امید باشد
صبح امید یعقوب چشم سفید باشد
1. چون آفتاب هر کس روشن ضمیر باشد
ذرات عالم اورا فرمان پذیرباشد