از دست رود خامه چو نام تو نویسند از صائب تبریزی غزل 4411
1. از دست رود خامه چو نام تو نویسند
پرواز کند دل چو پیام تو نویسند
1. از دست رود خامه چو نام تو نویسند
پرواز کند دل چو پیام تو نویسند
1. در کوی خرابات گروهی که خموشند
از صافدلی چون خم سربسته به جوشند
1. آنها که به فردوس رخ یار فروشند
از سادگی آیینه به زنگار فروشند
1. تا حسن گلو سوز تو در جان شرر افکند
در سینه من داغ مکرر سپر افکند
1. غفلت زدگان دیده بیدار ندانند
از مرده دلی قدر شب تار ندانند
1. آنها که نظرباز به نو خط پسرانند
بی چشم بداز جمله بالغ نظرانند
1. چون شبنم می بر رخ جانان بنشیند
در آب وعرق چشمه حیوان بنشیند
1. سوز دل عاشق ز تماشا ننشیند
از باد بهار آتش سوداننشیند
1. در کودکی از جبهه من عشق عیان بود
گهواره ز بیتابی من تخت روان بود
1. در زیر فلک چند خردمند توان بود
هشیار درین غمکده تا چند توان بود
1. تامنزل من بادیه بیخبری بود
هر موج سرابم به نظر بال پری بود
1. گر یار ز احوال من آگاه نمی بود
درد من سودازده جانکاه نمی بود