تیغ تو می وساقی وپیمانه من شد از صائب تبریزی غزل 4387
1. تیغ تو می وساقی وپیمانه من شد
هر زخم نمایان در میخانه من شد
1. تیغ تو می وساقی وپیمانه من شد
هر زخم نمایان در میخانه من شد
1. یوسف شود آن کس که خریدار تو باشد
عیسی شود ان خسته که بیمارتو باشد
1. در راه توهر کس دل ودین باخته باشد
از زنگ خودی آینه پرداخته باشد
1. عاشق غم اسباب چرا داشته باشد
دارد همه چیز آن که تراداشته باشد
1. چشم تو ز دلها چه خبر داشته باشد
آن بیخبر از ما چه خبر داشته باشد
1. این اشک جگرگون چه اثرداشته باشد
پیداست که طفلی چه جگرداشته باشد
1. اندیشه چرا عشق ز کس داشته باشد
پروانه چه پروای عسس داشته باشد
1. زان سفله حذرکن که توانگرشده باشد
زان موم بیندیش که عنبر شده باشد
1. شرمی که بود ساخته مطلوب نباشد
شهباز نظر دوخته محجوب نباشد
1. با کعبه پرستار ترا کار نباشد
آیینه ما روی به دیوار نباشد
1. تا چنددلت برمن مهجور نبخشد
تا کی نگهت برنگه دور نبخشد
1. زخمی که ز تیغ تو مرا بر سپر آمد
بیش از همه زخمی به جگر کارگر آمد