جانی که سر از روزن فتراک برآورد از صائب تبریزی غزل 4375
1. جانی که سر از روزن فتراک برآورد
از گرد گریبان بقا سر بدر آورد
1. جانی که سر از روزن فتراک برآورد
از گرد گریبان بقا سر بدر آورد
1. چون پسته زبان در دهنم زنگ برآورد
آخر گل خاموشی من این ثمر آورد
1. از طوطی من روی سخن رنگ برآورد
این آینه را حرف من از زنگ برآورد
1. گر غیر مرا از تو به نیرنگ برآورد
نتوان در دل را به گل وسنگ برآورد
1. جان در بدن خاکی ما زنگ برآورد
این گوهر صاف از صدف این رنگ برآورد
1. نظاره خط توام از خال برآورد
تفصیل مرا از غم اجمال برآورد
1. دل سخت چو گردید نصیحت نپذیرد
سنگ از قدم راهروان نقش نگیرد
1. گل مرتبه عارض جانانه نگیرد
جای لب ساقی لب پیمانه نگیرد
1. سرگرم تو با کشمکش دار نسازد
این نقطه سرگشته به پرگارنسازد
1. از عود دل گرم من اخگربگریزد
از بزم نفس سوخته مجمر بگریزد
1. روزی که مرا موج نفس دام سخن شد
شدطوطی چرخ آینه وواله من شد
1. از حسن غریب تو جهان صبح وطن شد
این شوره زمین از گل روی تو چمن شد