چشم تو که پروای نظر باز ندارد از صائب تبریزی غزل 4352
1. چشم تو که پروای نظر باز ندارد
چون است که از سرمه نظر باز ندارد
1. چشم تو که پروای نظر باز ندارد
چون است که از سرمه نظر باز ندارد
1. صبح ازل این طرف بنا گوش ندارد
شام ابد این زلف سیه پوش ندارد
1. بیگانه معنی لب خاموش ندارد
خالی بود آن ظرف که سرپوش ندارد
1. از تلخی می ساغر ما باک ندارد
این حوصله را هیچ کف خاک ندارد
1. آن سنگدل از شکوه ما باک ندارد
آتش غمی از ناله خاشاک ندارد
1. زهرازقدح صافدلان رنگ ندارد
آیینه گوهر خطر از زنگ ندارد
1. پروای خط آن عارض گلفام ندارد
از سادگی این صبح غم شام ندارد
1. در سینه عشاق هوس راه ندارد
در مجمر ما شعله خس راه ندارد
1. مفت است اگر سنگدلیهای معلم
دلجویی اطفال به آدینه گذارد
1. نتوان به فلک شکوه ز بیداد قضا برد
از شیشه ما دهشت این سنگ صدا برد
1. تنها نه صفا خط ز لب لعل بتان برد
کاین مور حلاوت ز شکر خند نهان برد
1. آن شوخ چه گویم که دل از دست چسان برد
نامد به کنار من ودل را زمیان برد