در مشرب من صبح چه گویم چه اثر داد از صائب تبریزی غزل 4328
1. در مشرب من صبح چه گویم چه اثر داد
این شیر مرا غوطه به دریای شکر داد
1. در مشرب من صبح چه گویم چه اثر داد
این شیر مرا غوطه به دریای شکر داد
1. تا روشنی صدق به دل یار نگردد
گفتار تو آیینه کردار نگردد
1. چشمی که مقید به نظر باز نگردد
چون دیده آیینه سخنساز نگردد
1. بی ابر گهربار چمن شسته نگردد
تا دل نشود آب سخن شسته نگردد
1. در سینه نهان گریه مستانه نگردد
سیلاب گره در دل ویرانه نگردد
1. کی دست کرم خواجه ز امساک برآرد
قارون چه خیال است سر از خاک برآرد
1. کو عشق که دودم ز دل تنگ برآرد
این سوخته تخم از جگر سنگ برآرد
1. هر لحظه ترا حسن به صد رنگ برآرد
از دست تو دل کس به چه نیرنگ برآرد
1. آن کس که تمنای برو دوش تو دارد
گر خاک شوددست در آغوش تو دارد
1. از گردش افلاک کجا دل گله دارد
این خانه ویران چه غم زلزله دارد
1. از گرمروان خار مغیلان گله دارد
اینجاست که نشتر خطر از آبله دارد
1. از گرمی اشکم صف مژگان گله دارد
زین آبله پا خارمغیلان گله دارد