اندیشه ز کلفت دل بیتاب ندارد از صائب تبریزی غزل 4340
1. اندیشه ز کلفت دل بیتاب ندارد
پروای غبار آینه آب ندارد
1. اندیشه ز کلفت دل بیتاب ندارد
پروای غبار آینه آب ندارد
1. سیری ز تپیدن دل بیتاب ندارد
آسودگی این قطره سیماب ندارد
1. طفل است وغم ناله ما هیچ ندارد
این غنچه سر وبرگ صبا هیچ ندارد
1. آزاده ما برگ سفر هیچ ندارد
جز دامن خالی به کمر هیچ ندارد
1. از تفرقه پروا دل آزاد ندارد
از سنگ خطر بیضه فولاد ندارد
1. تر دامنیم آه غم آلود ندارد
این چوب تر ازبی ثمری دود ندارد
1. دل طاقت حیرانی دیدار ندارد
آیینه ما جوهر این کار ندارد
1. جویای تو با کعبه گل کار ندارد
آیینه ما روی به دیوار ندارد
1. پروای خط آن غنچه مستور ندارد
شکرخبر از قافله مور ندارد
1. هر شیشه دلی حوصله شور ندارد
عریان جگر خانه زنبورندارد
1. دل بردن ما اینهمه تدبیر ندارد
این راه سبک حاجت شبگیر ندارد
1. دل راه در آن زلف گرهگیر ندارد
دیوانه ما طالع زنجیر ندارد