از چشم ودل کی آن گل سیراب بگذرد از صائب تبریزی غزل 4055
1. از چشم ودل کی آن گل سیراب بگذرد
خودبین کجا ز آینه وآب بگذرد
1. از چشم ودل کی آن گل سیراب بگذرد
خودبین کجا ز آینه وآب بگذرد
1. از کوچه ای که آن گل بی خار بگذرد
موج لطافت از سر دیوار بگذرد
1. زان قامت بلند نظر باز نگذرد
زین سرو هیچ مرغ به پرواز نگذرد
1. آن راکه چشم مست تو بی اختیارکرد
آسوده اش ز پرسش روز شمار کرد
1. پیش نسیم صبح گل آغوش باز کرد
از پاکدامنان نتوان احتراز کرد
1. تیغ ستم ببین چه به زلف ایاز کرد
پا از گلیم خویش نبایددراز کرد
1. مجنون نظر به شوخی چشم غزال کرد
یاد آمدش ز وحشت لیلی وحال کرد
1. داغی که کوه را جگر گرم لاله کرد
گردون سنگدل به دل ما حواله کرد
1. خرم کسی که قصر اقامت بنا نکرد
رفت از میان چو گل کمر خویش وا نکرد
1. خوش وقت قطره ای که زدریا سفر نکرد
آواره خویش را به هوای گهر نکرد
1. دل آب گشت وتربیت دانه ای نکرد
این شمع مرد و گریه مستانه ای نکرد
1. هر کس ز قید تن دل روشن برآورد
اخگر برون ز توده خاکستر آورد