دمید صبح تجلی به جان شتاب کنید از صائب تبریزی غزل 4031
1. دمید صبح تجلی به جان شتاب کنید
ز سردسیر جهان رو به آفتاب کنید
1. دمید صبح تجلی به جان شتاب کنید
ز سردسیر جهان رو به آفتاب کنید
1. حذر ز فتنه آن چشم نیم باز کنید
زمیزبان سیه کاسه احتراز کنید
1. که با تو حرف شهیدان عشق میگوید
که خون شبنم از آفتاب میجوید
1. سیهدلی که ز دوران حضور میجوید
میان دوزخ سوزنده حور میجوید
1. عرق ز شرم تو بر روی آفتاب دوید
ز شوق لعل تو خون در رگ شراب دوید
1. کجا ز سینه من غم شراب میشوید
چه زنگ از دل آیینه آب میشوید
1. اگر چو رشته تن خود به پیچ وتاب دهید
ز چشمه سار گهر زود دیده آب دهید
1. دنبال دل کمند نگاه کسی مباد
این برق در کمین گیاه کسی مباد
1. خط را گذار برلب آن سیمبر فتاد
سرسبز طوطیی که به تنگ شکر فتاد
1. کو سرو قامتی که دل من ز جا برد
زنگ از دلم به یک نگه آشنا برد
1. روی تو صبر از دل بیتاب میبرد
آیینه اختیار ز سیماب میبرد
1. عاشق ز رفتن دل بیتاب میبرد
فیضی که خاک از آمدن آب میبرد