ز ارباب تجرد نیست بر دل از صائب تبریزی غزل 393
1. ز ارباب تجرد نیست بر دل بار عالم را
سبکروحی فزون از حمل عیسی گشت مریم را
1. ز ارباب تجرد نیست بر دل بار عالم را
سبکروحی فزون از حمل عیسی گشت مریم را
1. نه آسان است بر گردن گرفتن کار عالم را
سلیمان بار دیگر چون گرفت از دیو خاتم را؟
1. به جوش آورد باد نوبهاران خون عالم را
اگر چون غنچه از اهل دلی، دریاب این دم را
1. مسوز ای سنگدل از انتظار می کبابم را
به درد باده کن تعمیر احوال خرابم را
1. مکن یارب گران در منتهای عمر گوشم را
سبک زین بار سنگین ساز با این ضعف دوشم را
1. به وحدت می توان کردن سبک غم های عالم را
که تنهایی یکی سازد مصیبت های عالم را
1. مکن بی بهره یارب از قبول دل بیانم را
به زهر چشم خوبان آب ده تیغ زبانم را
1. نظر کن در ترازو داری آن خورشید تابان را
اگر در پله میزان ندیدی ماه کنعان را
1. به هم پیچد خط مشکین بساط حسن خوبان را
غبار خط لب بام است این خورشید تابان را
1. ز باران جمع گردد خاطر آشفته مستان را
رگ ابری کند شیرازه این جمع پریشان را
1. ز روی لاله گون متراش خط عنبرافشان را
مکن زنهار بی شیرازه دلهای پریشان را
1. مکن کوتاه در ایام خط زلف پریشان را
که باشد ناگزیر از مد بسم الله دیوان را