1 چه گردیدی گره، تخمی پی فردا بکار اینجا به دامن از ندامت قطره چندی ببار اینجا
2 کف افسوس ازین دریای پرگوهر مبر با خود ز گوهر چون صدف لبریز کن جیب و کنار اینجا
3 گره تا می توانی باز کرد از کار محتاجان چو بیکاران به ناخن گردن خود را مخار اینجا
4 به شمع موم ممکن نیست زین ظلمت برون رفتن به آه گرم دود از خرمن هستی برآر اینجا
1 در آن زلف سیه دلهای خونین می شود پیدا درین سنبلستان آهوی مشکین می شود پیدا
2 به دامن می رسد چاک گریبان گلعذاران را به هر محفل که آن دست نگارین می شود پیدا
3 به هر صورت که باشد عشق دل را می دهد تسکین که بهر کوهکن از سنگ شیرین می شود پیدا
4 سیه روزی ندارد عشق او چون من که مجنون را ز چشم شیر، شمع از بهر بالین می شود پیدا
1 ای ز مژگان تو در چشم گلستان خارها گل ز سودای رخت افتاده در بازارها
2 هر سحرگه کیمیای سرخ رویی می زند آفتاب رحمت عام تو بر دیوارها
3 اهل تقوی هر سحر در قلزم خون می کشند همچو صبح از دستبرد غمزه ات دستارها
4 کمترین بازی درین میدان بود سر باختن در کف طفلان چو چوگان است اینجا دارها
1 چه می آری به گردش هر نفس آن چشم شهلا را؟ محرک نیست حاجت، گرد سر گردیدن ما را
2 توان کردن به اندک روزگاری سنگ را آدم لب شیرین و روی گرم باید کارفرما را
3 حساب سال و ماه از دشت پیمایان چه می پرسی؟ چه داند سیل بی پروا، شمار ریگ صحرا را؟
4 دل عاشق ز گلگشت چمن آزرده تر گردد که هر شاخ گلی دامی است مرغ رشته بر پا را
1 اگر غفلت نهان در سنگ خارا میکند ما را جوانمردست درد عشق، پیدا میکند ما را
2 ندارد صرفهای آیینه ما را جلا دادن شود رسوای عالم هر که رسوا میکند ما را
3 تماشای بساط زودسیر عالم امکان نظر پوشیدنی دارد که بینا میکند ما را
4 اگر روشنگر حیرت به حال ما نپردازد که دیگر ساده از نقش تمنا میکند ما را؟
1 ای زبون در حلقه زنجیر زلفت شیرها سر به صحرا داده چشم خوشت نخجیرها
2 شوق احرام زمین بوس تو هر شب می کند سنبلستان خاک را از طره شبگیرها
3 می کند باد صبا هر روز پیش از آفتاب مصحف خلق ترا از بوی گل تفسیرها
4 سد راه جلوه مستانه نتواند شدن سیل تقدیر ترا خار و خس تدبیرها
1 مشو از نفس ایمن تا توانی آرمید آنجا که بیم این جهانی، می شود یکسر امید آنجا
2 مگیر آرام اینجا، تا توانی آرمید آنجا که هر کس گشت کاهل، روی آسایش ندید آنجا
3 ندارم با سیه کاری ز محشر بیم رسوایی که از خجلت نخواهد نامه من شد سفید آنجا
4 ازان خون بر سر تیغ شهادت می شود اینجا که چون گل، سرخ رو از خاک می خیزد شهید آنجا
1 خنده ها بر شمع دارد دیده گریان ما مو نمی گنجد میان گریه و مژگان ما
2 صحبت ما میهمان را سیر می سازد ز جان جز لب افسوس نبود لقمه ای بر خوان ما
3 خون ما روی زمین را شستشویی می دهد در تنور خاک چون پنهان شود طوفان ما؟
4 خون غیرت در دل رحمت نمی آید به جوش تا نگردد لاله زار از داغ می دامان ما
1 به دست خود کند بیدادگر بنیاد دولت را ستمگر لشکر بیگانه می سازد رعیت را
2 دو چندان می شود راه از میان راه خوابیدن به گورافکن، اگر داری بصیرت، خواب راحت را
3 ندارد بخیه ای غیر از فشردن بر جگر دندان اگر بر دل رسد زخمی ز دوران اهل غیرت را
4 مشو ای شمع از شکر هواداران خود غافل که کفران سیلی صرصر کند دست حمایت را
1 ز سرسبزی حیات جاودان بخشد تماشا را به آب زندگی پرورده اند آن سرو بالا را
2 رسانیده است حسن او به جایی دلفریبی را که خالش حلقه بیرون در سازد سویدا را
3 ز چشم پر خمارش نیستم آگه، همین دانم که خون در دل کند لبهای میگونش تمنا را
4 ز چشم پاک شبنم، می شود گل زهره پیشانی مپوش از دیده من زینهار آن روی زیبا را