اگر به پیرهن گل وگلاب باز آید از صائب تبریزی غزل 3995
1. اگر به پیرهن گل وگلاب باز آید
امید هست به جوی من آب باز آید
1. اگر به پیرهن گل وگلاب باز آید
امید هست به جوی من آب باز آید
1. ز هر نوا دل عشاق کی به جوش آید
ز عندلیب مگر ناله ای به گوش آید
1. مرا تعجب از آن پُرحجاب میآید
که در خیال چه سان بینقاب میآید
1. مرا تعجب از آن پُرحجاب میآید
که در خیال چه سان بینقاب میآید
1. چنان که گل به سر شاخسار میآید
به پای خود سر عاشق به دار میآید
1. ز خود برآ که نسیم بهار میآید
سبکروی ز سر کوه یار میآید
1. ز راه صلح مهیای جنگ می آید
ز مومیایی او کار سنک می آید
1. به پرسش من در خون نشسته میآید
چراغ طور به بالین خسته میآید
1. ز ماه نو سفرم تا خبر نمی آید
حضور خاطر من از سفر نمی آید
1. ز دل خیال میانش به در نمیآید
ز لفظ معنی پیچیده بر نمیآید
1. خیال روی تو از دل به در نمیآید
که خودپرست ز آیینه بر نمیآید
1. خرد به زور می ناب برنمی آید
کتان ز عهده مهتاب برنمی آید