ز وصل شوق دل داغدار کم نشود از صائب تبریزی غزل 3983
1. ز وصل شوق دل داغدار کم نشود
گرسنه چشمی دام از شکار کم نشود
1. ز وصل شوق دل داغدار کم نشود
گرسنه چشمی دام از شکار کم نشود
1. خوش آن زمان که در آیی ز در شراب آلود
ز خواب نازگران همچو چشم خواب آلود
1. سواد شب دل شب زنده دار می خواهد
زمین سوخته تخم شرار می خواهد
1. به درد هر که برآید دوا نمی خواهد
اگر ز پای درآید عصا نمی خواهد
1. دل رمیده ما بال وپرنمی خواهد
ز خود برون شده برگ سفر نمی خواهد
1. ز آفتاب اگر خلق چشم آب دهد
ز عارض تو نظر آب آفتاب دهد
1. چرا شراب به زاهد کسی به زور دهد
به دست بی بصر آیینه بلور دهد
1. ستم به عهد تو از چرخ کس نشان ندهد
که چشم شوخ تو فرصت به آسمان ندهد
1. به صبر مشکل عالم تمام بگشاید
که این کلید به هر قفل راست می آید
1. مرا به میکده هر کس که راه بنماید
در بهشت به رویش خدای بگشاید
1. عرق چو بر رخت از گرمی شراب آید
شفق به ساغر زرین آفتاب آید
1. اگر کلام نه از آسمان فرود آید
چرا به هر سخنی خامه در سجود آید