رخ تو در دل شبها اگر سفید شود از صائب تبریزی غزل 3971
1. رخ تو در دل شبها اگر سفید شود
عجب که ماه ز خجلت دگر سفید شود
1. رخ تو در دل شبها اگر سفید شود
عجب که ماه ز خجلت دگر سفید شود
1. کسی که کشته آن تیغ آبدار شود
اگر چه قطره بود بحر بیکنار شود
1. دل فسرده ز داغ آتشین عذار شود
که سنگ دیده ور از خرده شرارشود
1. اگر کسی متوسل به چاره ساز شود
هم از طبیب و هم از چاره بی نیاز شود
1. سری که خالی از اندیشه محال شود
ز فیض عشق پریخانه خیال شود
1. غبار معصیت از عفو پایمال شود
چو سیل واصل دریا شود زلال شود
1. گرسنه چشم کجا سیر از نوال شود
که بر حریص لب نان لب سؤال شود
1. سخن بجا چو بود رتبه اش زیاده شود
کز اعتبار فتد چون نگین پیاده شود
1. چو غنچه هر که درین گلستان گشاده شود
مرا به خنده شادی دهان گشاده شود
1. شکوه بحر ز امواج آشکاره شود
یکی هزار شود دل چو پاره پاره شود
1. به چشم شوخ رگ خواب تازیانه شود
که خاروخس چوبه آتش رسد زبانه شود
1. اسیر عشق تو دلتنگ از الم نشود
حجاب خنده این کبک کوه غم نشود