لبش به خنده دل غنچه را دونیم کن از صائب تبریزی غزل 3936
1. لبش به خنده دل غنچه را دونیم کن
نگاه را گل رخسار او شمیم کند
1. لبش به خنده دل غنچه را دونیم کن
نگاه را گل رخسار او شمیم کند
1. نسیم صبح به آن طره دوتا چه کند
به صدهزار گره یک گرهگشا چه کند
1. سخن به مردم افسرده دل اثر چه کند
به خون مرده تقاضای نیشتر چه کند
1. بهار و باغ به دلهای آتشین چه کند
به تخم سوخته دلسوزی زمین چه کند
1. اگر به قامت رعنای او نظاره کند
ز طوق فاخته زنجیر سروپاره کند
1. دماغ سوختگان را شراب تازه کند
زمین تشنه جگر را سحاب تازه کند
1. کجا مرا می گلگون دماغ تازه کند
که تخم سوخته را ابر داغ تازه کن
1. کسی برون سرازین بحربیکرانه کند
که سربه اره پشت نهنگ شانه
1. سپهر نیک وبد از یکدگر جدا نکند
تمیز گندم و جواز هم آسیا نکند
1. سخن طراز چرا مهر برزبان نکند
نمی شودکه قلم از سخن زیان نکند
1. خوشا کسی که به دامان خود قدم شکند
تمام دست شود خویش را بهم شکند
1. مرا همیشه دل از وصل یار می شکند
سبوی من به لب جویبار می شکند