چگونه باده عرفان جماعتی نوشند از صائب تبریزی غزل 3924
1. چگونه باده عرفان جماعتی نوشند
که باده در رگ تاک است ومست ومدهوشند
1. چگونه باده عرفان جماعتی نوشند
که باده در رگ تاک است ومست ومدهوشند
1. بتان که خون شهیدان چو آب می نوشند
کجا ز ساغرومینا شراب می نوشند
1. دلی که آتش روی تواش کباب کند
ز اشک شادی خودمستی شراب کند
1. چو در پیاله رنجش می عتاب کند
پیاله روترش از تلخی شراب کند
1. ز درد چهره محال است مرد زرد کند
چه لایق است که اظهار درد مردکند
1. فغان چه با دل سنگین آن نگار کند
خروش بحر به گوش صدف چه کار کند
1. چو عشق دشمن جان شد حذر چه کار کند
قضا چو تیغ برآرد سپر چه کار کند
1. اگر نه چشم من آن دلنواز باز کند
مرا ز هر دو جهان کیست بی نیاز کند
1. جمال را نگه تلخ او جلال کند
حرام را لب میگون او حلال کند
1. اجل چه کار به جانهای با کمال کند
چرا ملاحظه خورشید از زوال کند
1. به هر چمن قد موزون او خرام کند
ز طوق فاختگان سرو چشم وام کند
1. نقاب چهره چو آن زلف مشکفام کند
صباح آینه را تیره تر ز شام کند