فسردگان که اسیر جهان اسبابند از صائب تبریزی غزل 3900
1. فسردگان که اسیر جهان اسبابند
به چشم زنده دلان نقش پرده خوابند
1. فسردگان که اسیر جهان اسبابند
به چشم زنده دلان نقش پرده خوابند
1. سزد که خرده جان را کند نثار سپند
که یافت راه سخن در حریم یار سپند
1. چه دیده است در آن آتشین عذار سپند
که بی ملاحظه جان را کند نثار سپند
1. فسردگان که طلسم وجود نشکستند
ازین چه سود که چون کف به بحر پیوستند
1. خوش آن کسان که دردل برآرزو بستند
به اشک تلخ ره لقمه بر گلو بستند
1. سحر که چهره خورشید را به خون شستند
گلیم بخت من از آب نیلگون شستند
1. هزار نقش مخالف به کار ما کردند
چها به آینه بی غبار ما کردند
1. سبکروان که طلبکار یار می گردند
غبار رهگذر انتظار می گردند
1. اگر ز چهره داغم نقاب بردارند
جهانیان نظر از آفتاب بردارند
1. کسان که جانب هم را نگه می دارند
در آفتاب قیامت پناه می دارند
1. سمنبران که به لب آبدار چون گهرند
به چهره از جگر عاشقان برشته ترند
1. به بحر چون صدف آنان که گوش هوش برند
هزار عقد گهر با لب خموش برند