به سینه هرکه تمنای نوگلی دارد از صائب تبریزی غزل 3746
1. به سینه هرکه تمنای نوگلی دارد
ز هر الف به نظر شاخ سنبلی دارد
1. به سینه هرکه تمنای نوگلی دارد
ز هر الف به نظر شاخ سنبلی دارد
1. خوش آن که از دو جهان گوشه غمی دارد
همیشه سر به گریبان ماتمی دارد
1. چه باک حسن ز چشم پر آب می دارد؟
که باده آتش از اشک کباب می دارد
1. چه باک دانه خال از گزند می دارد؟
ز چشم زخم چه پروا سپند می دارد؟
1. سیه دل از غم دنیا خطر نمی دارد
که خون مرده غم نیشتر نمی دارد
1. فسرده دل نفس خونچکان نمی دارد
زمین شوره گل و ارغوان نمی دارد
1. درین بهار به گلزار رفتنی دارد
به پای بوی گل از خود گذشتنی دارد
1. ز بیم خار خورد در لباس دایم خون
چو گل کسی که درین باغ دامنی دارد
1. عذار نوخط دلدار دیدنی دارد
گلی که می رود از دست چیدنی دارد
1. قدم به چشم من خاکسار نگذارد
ز ناز پا به زمین آن نگار نگذارد
1. به گرد تربت روشندلان دلیر مگرد
که ابر، سینه خورشید را نسازد سرد
1. چگونه جان ز تنم هجر سینه تاب برد؟
من آن نیم که مرا در فراق خواب برد