دل رمیده ما شکوه از وطن دارد از صائب تبریزی غزل 3734
1. دل رمیده ما شکوه از وطن دارد
عقیق ما دل پرخونی از یمن دارد
1. دل رمیده ما شکوه از وطن دارد
عقیق ما دل پرخونی از یمن دارد
1. ز خود گسسته چه پروای آن و این دارد؟
به خود رسیده چه حاجت به همنشین دارد؟
1. خوشم به باده گلگون که رنگ او دارد
رگی ز تلخی آن یار تندخو دارد
1. همین نه فاخته در سر هوای او دارد
به هر که بنگری این طوق در گلو دارد
1. چه باده غنچه این باغ در سبو دارد؟
که هر نواطلبی برگ عیش ازو دارد
1. گلی که بلبل ما برگ عیش ازو دارد
هزار مرحله افزون به رنگ و بو دارد
1. کسی که دل به خیال تو در گرو دارد
به هر نفس که برآرد حیات نو دارد
1. درین محیط چو غواص هرکه ته دارد
چو موج به که سر رشته را نگه دارد
1. شراب روز دل لاله را سیه دارد
ازین سخن مگذر سرسری که ته دارد
1. خوشا کسی که ز عالم کناره ای دارد
به روزنامه هستی نظاره ای دارد
1. شکفتگی ز می ناب تازگی دارد
نشاط در ره سیلاب تازگی دارد
1. صراحیی که دم صبح قلقلی دارد
چو بلبلی است که مد نظر گلی دارد