درین چمن سرسبز آن برهنه پا دارد از صائب تبریزی غزل 3722
1. درین چمن سرسبز آن برهنه پا دارد
که چار موسم چون سرو یک قبا دارد
1. درین چمن سرسبز آن برهنه پا دارد
که چار موسم چون سرو یک قبا دارد
1. کسی که با تو نشد آشنا که را دارد؟
ترا کسی که ندارد چه آشنا دارد؟
1. اگر چه قامت سرو اعتدال را دارد
کجا نزاکت آن نونهال را دارد؟
1. که می تواند ازان چشم چشم بردارد؟
که ریشه از صف مژگان به هر جگر دارد
1. غریق عشق چه اندیشه از خطر دارد؟
ز سر گذشته چه پروای دردسر دارد؟
1. چه وسعت است که این بحر پرگهر دارد
که هر حباب در او عالم دگر دارد
1. ز چهره تو بهشت آب و تاب بردارد
ز جلوه تو قیامت حساب بردارد
1. تمام رس نبود باده ای که کف دارد
که عیب دار بود گوهری که تف دارد
1. هنوز نرگس او مستی ازل دارد
هنوز ملک دل از غمزه اش خلل دارد
1. ز نقشهای غریب آنچه جام جم دارد
دل شکسته ما بی زیاد و کم دارد
1. گلی که از عرق شرم دیده بان دارد
خط امان ز شبیخون بلبلان دارد
1. کناره گرد خطرهای بیکران دارد
میانه رو ز دو جانب نگاهبان دارد