به دور لعل تو یاقوت از آب و رنگ افتاد از صائب تبریزی غزل 3662
1. به دور لعل تو یاقوت از آب و رنگ افتاد
ز چشم جوهریان چون سفال و سنگ افتاد
1. به دور لعل تو یاقوت از آب و رنگ افتاد
ز چشم جوهریان چون سفال و سنگ افتاد
1. ز روی خشت خم از جوش باده جام افتاد
بیار باده که طشت خرد ز بام افتاد
1. ز خنده بر جگر حشر داشت (حق) نمک
به فتنه جنبش مژگان او زبان می داد
1. من آن نیم که ز درد گران کنم فریاد
ز سنگلاخ چو آب روان کنم فریاد
1. گذشت از نظرم یار سرگران فریاد
نظر نکرد به این چشم خونفشان فریاد
1. فروغ گوهر دل از سر زبان تابد
صفای باغ ز رخسار باغبان تابد
1. مرا به هر مژه ای اشک بی اثر چسبد
چو غرقه ای که به هر موجه خطر چسبد
1. به درد و داغ دل بیقرار می چسبد
شرر به سوخته بی اختیار می چسبد
1. قبا ز شرم بر آن سیمتن نمی چسبد
که شمع را به بدن پیرهن نمی چسبد
1. نه موج از دل دریا کرانه می طلبد
که بهر محو شدن تازیانه می طلبد
1. شبی ستاره دولت به بام ما افتد
که از لب تو شرابی به جام ما افتد
1. اگر نقاب ازان روی دلپسند افتد
به شهر سوختگان قحطی سپند افتد