از دل خونشده هرکس که شرابی نکشید از صائب تبریزی غزل 3650
1. از دل خونشده هرکس که شرابی نکشید
دامن گل به کف آورد و گلابی نکشید
1. از دل خونشده هرکس که شرابی نکشید
دامن گل به کف آورد و گلابی نکشید
1. حسن آن روز که تشریف حیا می پوشید
عشق پیراهن یکرنگ وفا می پوشید
1. پنبه نبود که شد از سینه افگار سفید
چشم داغم شده از شوق نمکزار سفید
1. می خلد بیشتر از تیر به دل موی سفید
کار شمشیر دو دم می کند ابروی سفید
1. هرکه آسودگی از عالم امکان جوید
ثمر از بید و گل از خار مغیلان جوید
1. غیر کی پیش تو پیغام مرا می گوید؟
غرض آلود کجا حرف بجا می گوید؟
1. دست اسباب بگیرید و به سیلاب دهید
به دل جمع، دگر داد شکر خواب دهید
1. خوش بهاری است حریفان نظری بگشایید
بر دل از عالم ارواح دری بگشایید
1. خوشا کسی که دل خود به چشم مست تو داد
ز سر گذشت و به دنبال این بلا افتاد
1. بر آن سرم که بشویم ز دیده نقش سواد
چه فتنه ها که مرا زین شب سیاه نزاد!
1. ز چشم بد رخ خوب ترا گزند مباد
سرود بزم تو جز نغمه سپند مباد
1. گل عذار تو از درد نیمرنگ مباد!
به خنده تو ز تبخاله جای تنگ مباد!