از لب خلق دم باد خزان میآید از صائب تبریزی غزل 3626
1. از لب خلق دم باد خزان میآید
بوی کافور ازین مردهدلان میآید
1. از لب خلق دم باد خزان میآید
بوی کافور ازین مردهدلان میآید
1. خانه بر دوش غریبی ز وطن میآید
رو خراشیده عقیقی به یمن میآید
1. کلکم از سیر بدخشان سخن می آید
سرخ رو از سر میدان سخن می آید
1. دلبری از خم گیسوی سخن می آید
بوی فیض از گل شب بوی سخن می آید
1. گر خس و خار ز گرداب برون می آید
خواجه از عالم اسباب برون می آید
1. ناله ای کز دل بیدرد برون می آید
تیغی از پنجه نامرد برون می آید
1. اگر از سنگ رگ سنگ برون میآید
ریشه غم ز دل تنگ برون میآید
1. خط ز خال لب جانانه برون می آید
آه افسوس ازین دانه برون می آید
1. دعوی عشق ز هر بوالهوسی میآید
دست بر سر زدن از هر مگسی میآید
1. آب در دیده پیمانه می می آید
این چه شورست که از کوچه نی می آید
1. چشم پرحرف و لب بوسه ربا می باید
حسن سهل است، ز معشوق ادا می باید
1. هر طرف لاله رخی هست، نظر می باید
داغ بر روی هم افتاده، جگر می باید