در صدف چشم محال است گهر باز کند از صائب تبریزی غزل 3531
1. در صدف چشم محال است گهر باز کند
گره از دیده پوشیده سفر باز کند
1. در صدف چشم محال است گهر باز کند
گره از دیده پوشیده سفر باز کند
1. آتش خشم به یاقوت مدارا چه کند؟
تندی سیل به همواری دریا چه کند؟
1. داغ با سینه ارباب محبت چه کند؟
لاله با دامن صحرای قیامت چه کند؟
1. دل نازک به زبان بازی مژگان چه کند؟
سپر آبله با خار مغیلان چه کند؟
1. خرمن صبر به این برق عنانان چه کند؟
سپر عقل به این سخت کمانان چه کند؟
1. سالکان را ز جهان عشق تو بیگانه کند
سیل در بحر چرا یاد ز ویرانه کند؟
1. رفع دلتنگی من نشأه صهبا نکند
هیچ کس غنچه پیکان به نفس وا نکند
1. مکث لب تشنه دیدار به جنت نکند
برق در بوته خاشاک اقامت نکند
1. غم محال است که تدبیر دل من نکند
این نه برقی است که دلسوزی خرمن نکند
1. چرخ هرچند دل اهل هنر را شکند
چون خریدار که رسم است گهر را شکند
1. دست تاک از اثر نشأه صهباست بلند
این رگ ابر ز سرچشمه میناست بلند
1. رتبه خط تو بالغ نظران می دانند
قدر یاقوت تو روشن گهران می دانند