نه زر و سیم و نه باغ و نه دکان می ماند از صائب تبریزی غزل 3483
1. نه زر و سیم و نه باغ و نه دکان می ماند
هرچه در راه خدا می دهی آن می ماند
1. نه زر و سیم و نه باغ و نه دکان می ماند
هرچه در راه خدا می دهی آن می ماند
1. عارفانی که به تسلیم و رضا ساخته اند
مردمک را سپر تیر قضا ساخته اند
1. در لب یار نهان عیش جهان ساخته اند
باغ را در گره غنچه نهان ساخته اند
1. عاشقان زان لب شیرین به سخن ساخته اند
بوشناسان به نسیمی ز چمن ساخته اند
1. محض حرف است که او را دهنی ساختهاند
در میان نیست دهانی، سخنی ساختهاند
1. هر گروهی به دلیل دگر آویخته اند
بوشناسان به نسیم سحر آویخته اند
1. عارفانی که ازین رشته سری یافته اند
بی خبر گشته ز خود تا خبری یافته اند
1. عاقلانی که ز زنجیر تو سر وا زده اند
غافلانند که بر دولت خود پا زده اند
1. تا به تعظیم نهال تو ز جا برجستند
سروها یکقلم از پای دگر ننشستند
1. دردمندان که به ناخن جگر خود خستند
چشمه خویش به دریای بقا پیوستند
1. بال پرواز خود آن مردم غافل بستند
که به زنار علایق کمر دل بستند
1. کیستند اهل جهان، بی سر و سامانی چند
در ره سیل حوادث، ده ویرانی چند